۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

برای سمائی که وجدانش نورانی است



انگار همین دو روز پیش بود آشنائیمان و همین دیروز بود صدای اعتراضمان به تبعیض..  از کجا به کجا رسیدیم سماء!
از آشناییمان در شیراز تا خداحافظی مان روبه روی اوین. عده ای می گویند یک سال که زمانی نیست برای زندانی بودن،  اما برای تو و امثال تو لحظه لحظه زندان بودن ازعدالت که چه عرض کنم، از تعادل طبیعی روزگار هم خارج است.
بهای چه چیز را می پردازی؟ بگذار عده ای را روشن کنم. بگذار بدانند یک سال زندان رفتنت به خاطر که و چه بوده و هست؟
دانشجویی که به خاطر عقایدش از تحصیل در دانشگاه محروم می شود و سپس برای پیگیری حقوق تحصیلی خودش قدم بر می دارد و در ادامه ی راه متوجه می شود که در این محرومیت تنها نیست. صدای مظلومیت کسان دیگری را هم می شنود که مثل او از تحصیل محروم شده اند؛ چه به خاطر عقایدشان و چه به خاطر دگر اندیشی و افکارشان! همین برای انسانی خوش قلب و با وجدان کافیست که نه تنها برای حقوق تضییع شده ی خودش بلکه برای رفع سایه ی تبعیض از روی سر هموطنانش از حقوق آن ها نیز دفاع کند.
 اما متاسفم که عده ای حتی به این بیداری وجدانت هم اعتقاد ندارند. حِکمت را در محروم شدن و تماشا کردن می بینند. همان ها که در وحشتِ واژه‌ها زاده شده اند و در ترسِ بی سر انجام مدارا می میرند. همان هایی که تو  و امثال تو برای حقوقشان می جنگی و آن ها تنها تو را شاید نگاه کنند. آن هایی که نمی دانند برای بنای ملکوت بر وجه کره ارض، شهامت متفاوت بودن را لازم داریم. بگذریم.. بیشتر از این خجالتشان ندهیم رفیق! هرچند که تعدادشان هم کم تر از تعداد روزهایی است که تو در انفرادی گذرانده ای..
می گویند تو شبیه نامت زیسته ای، ولی می گویم تو فراتر از نامت زیسته ای. آسمانی که اگر خودش را به بند بکشند ، پرنده هایی در آن پرواز می کنند که نمادی از آزادی خواهی و انسان دوستی اند.
بند 350 چند روزی است که مهمان ویژه ای دارد. به این فکر می کنم که حضور تو در کنار هم  بندان دگر اندیشت و هم فکری و صحبت با آن ها چه آینده ای برای ایران ترسیم می کند.
به لحظه های قبل از وارد شدنت به زندان و بغض مادر و دوستانت قسم که این ظلم  و بی عدالتی پایدار نیست و این دامنه بی دار و درخت نمی ماند.
فراموش نمی کنم شبی که احضار شدم چطور و با چه روحیه ای به من کمک کردی..
سه چوب خط تا امروز کشیده ایم، 300 روز دیگر باید سیاه کنیم دفاترمان را و انتظار بکشیم خرداد 91 و آزادیت را.
این شعر از سید علی صالحی همواره در گوشم هست:
".. آزادشان کنيد!
آن‌ها فرزندانِ فرصت‌گريزِ هزاره‌ی نان‌اند،
که در پايداریِ خويش
جهان را از پيرشدن باز می‌دارند.

آزادشان کنيد!
پرستويی که امروز قفس‌نشين شماست
فردا عقاب قفل‌شکنی خواهد شد
که به قله‌ی مِه‌گرفته‌ی قاف هم قناعت نخواهد کرد.. "
 
تا رسیدن به خواسته های مشترکمان همچنان ایستاده ایم!
از این به بعد عبور ریز عقربه ها را سخت مرور خواهیم کرد..
فدایی داری رفیق.. !
شایان وحدتی
یازده مرداد نود