۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

محرومیت از تحصیل راه مؤفقیت فرد و جامعه را طولانی تر می کند

بسیاری از دانش جویان بهایی، که جزئی از بزرگترین اقلیت دینی ایران هستند، از امروز به امید قبولی در دانشگاه های ایران، در کنار دیگر دانش جویان مسلمان شیعه، سنی، مسیحی، زرتشتی، کلیمی و ... با امید به داشتن حقوق مساوی برای طی کردن کلاس های عالی دانشگاهی و کسب مراتب عالی علمی و رسیدن به هدف هایی که هر فرد در زندگی خود برای داشتن آینده ای مملو از موفقیت و یک زندگی مرفه دارد، پا به جلسه کنکور می گذارند که مسلما یکی از هدف های آن ها پیروزی و تلاش برای سربلندی ایران و ایرانی و خدمت به هموطنانشان است.

مسیر تحصیلی یک جوان بهایی ایرانی از ابتدا تصویری پر از دلهره، اضطراب و عدم امنیت تحصیلی در تمام مقاطع است. جوان بهایی ایرانی در مقاطع قبل از کنکور همواره با انواع توهین، تحقیر و آزار روبروست و در مواردی حتی از مدرسه اخراج می‌شود.

اما تا به امسال و پس از گذشت نزدیک به 30 سال جوانان بهایی هنوز این امید و آرزو را در دل دارند و آنچه با آن روبه رو می شوند چیزی جز برخورد غیر انسانی و قانون گریزی مسوولان جمهوری اسلامی نبوده است. تساوی در برخورداری از حقوق مساوی برای کسب تحصیلات عالیه، برخورداری از امکانات آموزشی برای عموم شهروندان یا هرعنوان دیگر در این رابطه هم جزئی دیگر از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است که مانند دیگر اصول آن در مورد بهاییان نقض می شود.
آنگونه که مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز، محروم کردن بهاییان از حق تحصیل فاقد هر گونه مبنای حقوقی و خلاف اصول مسلم قانون اساسی است: مطابق بند سوم از اصل 3 قانون اساسي جمهوري اسلامي "تامين آموزش و پرورش و تربيت بدني رايگان براي همه در تمام سطوح، و تسهيل و تعميم آموزش عالي" از جمله وظايف مسلم دولت است. همچنين اصل 30 قانون اساسي جمهوري اسلامي در بياني صريح مقرر مي کند که: "دولت موظف است وسايل آموزش و پرورش رايگان را براي همه ملت تا پايان دوره متوسطه فراهم سازد و وسايل تحصيلات عالي را تا سر حد خودکفايي کشور به طور رايگان گسترش دهد.

اعلاميه ي جهاني حقوق بشربا اختصاص ماده ي 26 خود به "حق آموزش"، در واقع اهميت جدي اين حق اساسي و غير قابل ترديد را در منظومه ي حقوق بشر متذکر شده است. با توجه به اطلاق حق آموزش به "هرکس" و با نگاه به ماده ي 2 اعلاميه (در واقع با جمع مواد 2 و 26 اعلاميه) مي توان نتيجه گرفت که "هر کس بي هيچ تبعيضي از هر حيث، مانند نژاد، رنگ، جنسيت، زبان، دين، عقايد سياسي يا غير آن، اصل و منشا ملي يا اجتماعي، ثروت، ولادت يا هر موقعيت ديگر از حق آموزش بهره مند خواهد بود" اين بدان معناست که ايجاد هر گونه محدوديت براي تحصيل افراد بر مبناي معيارهاي پيش گفته مصداق تبعيض و نقض آشکار حقوق بشر است. ماده ي 13 از ميثاق حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي که دولت ايران نيز به آن پيوسته و در نتيجه رعايت مفاد آن براي جمهوری اسلامی الزامي است به ابعاد مختلف حق آ موزش اشاره دارد، ماده ی 13 از جمله به این نکته اشاره می کند که كشورهاي‌ طرف‌ اين‌ ميثاق، حق هر کس را به آموزش و پرورش به رسمیت می شناسند.

یکی ازمواردی که اهمیت حق تحصیل در دانشگاه را پررنگتر می کند این است که زنان تحصيل کرده در تربيت فرزندان خود موفق ترند و در رشد اجتماع نقش مهمي ايفا خواهند کرد. عقب نگه داشتن زنان در زمینه ی تحصیل، باعث کمتر شدن توانایی آن ها در پرورش و تربیت صحیح کودکان و در نتیجه پرورش نسلی می شود که نمی توانند به درستی استعدادشان را در جامعه به کار گیرند و اجتماع توانايي هاي نيمي از جمعيت خود را از دست مي دهد و این یکی از بزرگترین لطماتی است که به صورت سیستماتیک بر بهاییان در طول این چند سال وارد شده است.

و اینگونه است که ساختمان های سازمان سنجش با قدم های جوانان محروم از تحصیل بهایی هر سال مستهلکتر از سال پیش می شوند!

درب های صندوق های پستی کمیسیون اصل نود و دیوان عدالت اداری هر سال با حجم بالای نامه نگاری ها خود به خود، تحت فشار بازمی شوند!

عده ای از دختران و پسران جوان بهایی به جرم پیگیری حقوق تضییع شده ی تحصیلی خود و دیگرهم اندیشانشان به سلول های انفرادی می افتند و بجای آنکه مسوولین پاسخگوی آن ها باشند ، آنها باید ساعت ها و روزها بازجویی شوند!

اما امسال اینطور به نظر می رسد که در صورت تداوم این محرومیت، محدودیت و فشارها در زمینه تحصیل ، پیگیری ها و خواسته های این قشر و به طور کلی محرومان از تحصیل، منظم تر و هدفمندانه تر از قبل دنبال خواهد شد، چون همانگونه که بر همگان ثابت شده است، رمز و راه رسیدن به این هدف در گرو همفکری، همدلی و مشورت صحیح است .


برگرد که تازه اول راه است، برای نوید خانجانی


دستم نه، اما دلم به هنگام نوشتن نام تو می لرزد.
فقط دقایقی از ساعت دوازده لعنتی گذشته بود که گفتند نوید را گرفته اند.. تو را بگیرند؟! تو گرفتنی نبودی!
ولی التهاب را چه می شود کرد؟ حتما به ملاقاتت آمده بودند با اسلحه که البته آن را هم حتما پیش رویت غلاف کرده اند. دستبند را هم که جرات در دست داشتنشان نبود. روزها بود که منتظراین لحظه بوده اند. چقدر خوشحالشان کردی که بعد از مدت ها برای دیدن پدرو مادرت به خانه آمده بودی! آنقدر خوشحال که…! بگذریم.
درد را از چشم ضربه خورده و سرخ شده ام تا نوک انگشتان پا حس کردم. دردی از جنس تنهایی، نگرانی، سردرگمی و خیلی دردها که قبلا در فراق حسام و سپهر هم به سراغم آمده بودند. این همان تا 3 نشود … بود،عجب!
این چه رسم رفاقتی است که شما اینگونه زندگی کنید و ما اینگونه نگاه کنیم؟
فکر و عزم را جزم کردم تا از سر احساس شرّ دیگری به پا نکنم یا از سر درد تنهایی، دردی را نیافرینم. شب را هرطور که بود صبح و چشمان سرخ برخاسته از خشم و درد و خستگی را سرخ تر.
روبه روی بیدادسرا برادرت را دیدم که انگار اگر مجال می داد چشمانش سرخ تر و اندوهش مسلما غمناک تر از من می بود.
قدم می زدم رو به روی بیدادسرا. نگاهی به درگاه، نیم نگاهی به وزنه ی نا متعادلی که زیر اسمش طراحی شده بود و حالم را به هم می زد.
امیدوار بودم که بالاخره بیرون می آیی. قدم می زدم. نمی دانستم چگونه صبح را ظهر کردم که از دور دیدم دو نفر همراهیت می کنند.می آمدی و من می دویدم.
صدایت کردم، هنوز برنگشته فهمیدی چه خبر است و خندیدی. عجب آدمی هستی تو!
شیرین هم اینگونه فرهاد را در آغوش نگرفته بود، یا برعکس ، یا اصلا خسرو …! مهم نیست. مهم این بود که به اندازه ی تمام آنهایی که نگرانت بودند و می خواستند در آغوشت بگیرند، در آغوشت کشیدم.
از چشم سرخ شده ام پرسیدی، در گوشم می گفتی مبادا چیزی زمین بماند. امیدت را بعد از خدا به من سپردی در حالی که مبهوت این بودم چرا اینقدر لبخند می زنی و سر تکان می دهی. بگذریم که دیگر در گوشم چه گفتی…
افسوس که لحظه ی رفتنت رسیده بود، صحنه ای را دیدم که اگر هزار بار فیلم ندا را می دیدم پیش آن هیچ بود. دست معصوم و پاک مردی که تنها از قلبی پر درد و محزون یک پدر می توانست بر دوش همراه کننده ات بکوبد و بپرسد که پسرم را کجا می برید؟
دنیا روی سرم خراب می شد. دست پدرت را و بغض نهفته در گلو را که پذیرفته بود باید بروی، هزار بار دیدم و باز هم می بینم. روزی هم به دیگران نشان خواهم داد.
خاطره هامان را بگو که ثانیه به ثانیه ذهنم را به هر زمان که فکرش را کنی می برد.
از بازی های کودکانه گرفته تا همین لبخندهای زیرکانه و معنی دار.
می ستایم تو را که برای آزادی و آزادگی جنگیدی، برای احقاق حق من و امثال من و نه تنها برای جوان های محروم که لیاقتشان بهترین دانشگاه هاست، بلکه برای تمام آزاد اندیشان و همفکران در بندت.
باور کن پیش از این هیچ کس را ندیده بودم که اینگونه درد همنوعان را در وجود خود حس کند. روزگار از بیداد ستمگران خسته و درمانده شد ولی تو باز می خندی.
شاید سالهاست در راهی که هنوز به انتها نرسیده است همراهت شدم، مرا از سکوت سرد و تلخ این دیار که خیلی ها به آن تن داده اند نجات دادی. ولی نه از آن نسلی که مرگ را چشیده است. سکوتی که می فهمم قلبت را به درد می آورد.
نیش و کنایه های خفا نشینان را با جان و دل می شنیدی و برای دردها، محرومیت ها و حقوقشان می جنگیدی و باز هم لبخند می زدی.
لبخندت نشانه ی مرحمی بر زخم کهنه ی زمین سوخته مان شد. منتظر آزادیت می مانیم. تو گرفتنی نیستی، همه می دانیم. منتظرم لبخند آزادیت را نیز به خانواده و دوستانت هدیه کنم.
برگرد که تازه اول راه است، مانده است شادی هایمان، مانده است خیابان هایی که قدم نزده ایم، مانده است حرفایی که باید بزنیم، مانده است خیلی چیز ها که از تو یاد بگیریم.
این راه آزادی ، برابری واحقاق حق هر بنی بشری، تو را می خواند و ما نیز تو را. مطمئن باش که این دامنه، بی دارو درخت نمی ماند!
من بعد عبور ریز عقربه ها را سخت مرور خواهیم کرد. منتظرت می مانیم رفیق..
بیست و یک اسفند هشتاد و هشت